بزرگترین تجربه امدادی در مراسم تشییع امام خمینی(ره)
خبر درگذشت رهبر کبیر انقلاب اسلامی به یک باره همه را شوکه کرد. شهر ماتمزده بود. خیل عزاداران از هر گوشه ایران به سوی پایتخت روان بودند با پای پیاده و قلبهای شکسته. هیچکس خبر نداشت، قرار است به زودی یکی از بزرگترین تشییع جنازههای قرن به وقوع بپیوندد.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی حوزه نمایندگی ولی فقیه در هلال احمر به نقل از تارنمای اطلاع رسانی این جمعیت، خانم فریبا شاه محمدی، در آن زمان امدادگر جوانی بود که برای کمک به برگزاری مراسم راهی بهشت زهرا میشود. او از نخستین زنان جمعیت هلال احمر ایران است و خاطرات بسیاری از آن مراسم دارد.
فریبا شاه محمدی درباره آن روزها میگوید: این فقط تجربه امداد و نجات نبود تجربه داغداری مشترک همه مردمی بود که در آنجا حضور داشتند چه امدادگر بودند و چه نیروی امنیتی و چه مردم سوگوار. انگار بلا بر همه ما به یک باره نازل شده بود. ما در مرکز یک بحران اندوه وار بودیم. ما امدادگرانی بودیم که خود نیاز به امداد داشتیم. این امدادگران اما توانستند تجربه بزرگ خاکسپاری امام خمینی (ره) را رقم بزنند.
"وقتی خبر فوت امام خمینی (ره) اعلام شد، ما را به مصلی بردند. من یکی از سرگروههای تیم خواهران امدادگر بودم. هیچوقت یادم نمیرود زمانیکه پیکر امام را به مصلی انتقال دادند، غروب روز دوم عنوان کردند که فردا امام خمینی (ره) در بهشتزهرا دفن میشود. همانشب ما را با یک ون به بهشت زهرا فرستادند. آن شب ما در بهشتزهرا چادر امداد نداشتیم، پایگاه هم نداشتیم. به ناچار در ماشین خوابیدیم. بهشتزهرا مثل امروز نبود، بیابان خاکی بود. محدوده محل دفن مشخص نبود و از نظر امنیتی هم نمیگفتند، چه محدودهای را در نظر گرفتند تا بتوانیم تدابیر امدادی آن را بررسی کنیم. سرویس بهداشتی وجود نداشت به ناچار باید از غسالخانه بهشت زهرا استفاده میکردیم و این بسیار ترسناک بود که در دل شب به غسالخانه برویم."
این خاطرات فریبا شاهمحمدی است، مدیرکل هماهنگی مجامع و امور استانها از روز خاکسپاری امام خمینی(ره). او در آن زمان امدادگر زن جوانی بود که به یکباره با غم و کار بزرگی رو به رو شده بود. روزهایی که نه تنها برای او بلکه برای تاریخ معاصر ایران رخداد فراموشنشدنی بود. شاهمحمدی آن شب را اینگونه توصیف میکند: "آن شب غمی در آن بیابان پنهان بود. هنوز شوکه بودیم. در جمع بودیم ولی هر کس در درون خود خلوت کرده بود."
روز خاکسپاری
"فردا کانکسها رسیدند. آنها را در یک محدوده بزرگ در چهار جهت اصلی شمال، جنوب، شرق و غرب مستقر کردند. خیلی از کانکسها برای نگهداری گوشت و مرغ استفاده میشدند و به شدت بوی بدی میدادند اما بالاخره با هر سختی که بود، کانکسها تمیز شد و سامان گرفت و کار ما که تجهیز امکانات امدادی شامل دارو و لوازم پیش بیمارستانی بود، شروع شد."
شرح آن روز سخت است. لحظه به لحظه امدادگران با یک بحران رو به رو بودند و باید با حداقل امکانات مراسم عزای باشکوهی را بر پا میکردند: "ما چند تیم را ساماندهی کردیم بعضی از بچهها با آمبولانس آمدند و بعضیها فقط یک کیف امدادی داشتند با اینکه جمعیتی از امدادگرها و تعدادی از آمبولانسها از شهرستانها میرسید و به ما اضافه میشد و در خواست افزایش نیرو داشتیم."
رو به رو شدن با چنین جمعیت عظیمی در مخیله هیچکدام از امدادگران نمیگنجید: "آن شب که در ماشین بودیم یکی از عجیبترین شبهای عمرم بود، اگر چه شب بود ولی برای ما مثل روز بود."
روز بزرگ فرا رسید، سوال اصلی این بود که امام چگونه میآید و با چه وسیلهای وارد محوطه میشود. شاهمحمدی به آن روز نقب میزند: "تصور میکردیم. پیکر امام را با آمبولانس میآورند. تا مردم متوجه خودرو حمل پیکر نشوند. یکبار هم چند آمبولانس آمد و ما احتمال میدادیم یکی از آمبولانسها حامل پیکر امام است. حوالی ظهر بود که بالاخره پیکر امام با یک بالگرد آمد. چند بار بالگرد آماده نشستن شد پایین آمد اما نزدیک زمین که شد نتوانست به دلیل هجوم مردم بنشیند و دوباره بلند شد."
این لحظات عجیبترین لحظات تجربه جمعی مردم ایران از یک اندوه جمعی بود؛ تصاویر بسیاری از آن روزها به جا مانده است. شاهمحمدی یادش میآید: "شن و خاک بیابان با پایین آمدن بالگرد آنچنان به هوا میرفت که بالگرد در آن گرد و خاک محو میشد و خلبان نمیتوانست اطراف خود را ببیند. در واقع برای نشستن بالگرد نیاز به فاصله مردم از محدوده بود. دستآخر نیروهای انتظامی حلقه محکمی درست کردند تا مردم به بالگرد نزدیک نشوند."
امداد به انبوه عزاداران
در نظر خانم شاه محمدی آن روز همچنان زنده است: "کانکسها خنک شده بود و این خیلی به ما کمک کرد تا بتوانیم امدادگر مردم زیادی که از شدت گرما بیهوش شده بودند، باشیم. وقتی به هوش میآمدند، اغلب مردم میخواستند فوری بروند و ما این جمله را زیاد شنیدیم؛ من خوبم ولم کنید میخوام برم پیش امام."
آن خرداد هوا بسیار گرم بود و طاقتفرسا: "ما کاور هلالاحمر نداشتیم، یک آرم هلال بود که دور بازو میبستیم و مردم از همین میفهمیدند که ما امدادگر هستیم. هوا بسیار گرم بود و ما خودمان برای اینکه دوام بیاوریم، زیر آبی که ماشینهای آبپاش روی مردم میپاشیدن میایستادیم تا کامل خیس شویم."
کادر امدادگر خانم کم داشتیم در حالی که مردم شبانهروز به بهشتزهرا میآمدند: "مردم هر روز به بهشت زهرا میآمدند، از لحظهای که به مصلا رفته بودم تا هفت روز پس از دفن امام بدون استراحت در حال کار بودم و به خانه نرفتم. از هفته بعد توانستیم شیفتبندی کنیم تا هر چند روز یکبار بتوانیم به خانه برویم، تا بعد از چهلم امام وضعیت همین بود."
شاهمحمدی معتقد است: "به نظرم این بزرگترین تجربه امداد در تجمعات انبوه بود، اکنون جمعیت هلالاحمر کشور مرکز تحقیقات تجمعات انبوه را دارد اما فکر میکنم که کارشان پژوهش و برنامهریزی برای ماموریت امدادی در اینگونه تجمعات است. ما آن روزها جوان بودیم و کم تجربه به نظرم تنها چیزی که نجاتمان داد تا بتوانیم ماموریت را درست انجام دهیم، این تجربه امدادگران زن در هشت سال جنگ تحمیلی بود. با همه محدودیتها و کم بودن امکانات موفق شدیم یکی از بزرگترین تجمعات انبوه تاریخ معاصر ایران را در محوطه بیابانی در گرمترین روزهای سال با موفقیت کنترل کنیم و عملیات امداد و نجات را به خوبی انجام دهیم."