به یک معنا، پرسش از فلسفه و هدف حیات به هیچ وجه تازگی ندارد و از دورانهای قدیم در هر جامعهای، افراد فراوانی با اشکال گوناگون از موضوع مزبور پیجویی نموده و با عقاید و اعمالی که از آن دوران به یادگار مانده است، پاسخ قانعکنندهای درباره آن موضوع فراهم آوردهاند.
اگرچه سؤال صریح و مستقیم درباره فلسفه و هدف حیات در دورانهای ما قبل سه قرن اخیر، چنان شیوع و رواج نداشته است که امروز به عنوان یک مسأله روز جلوهای داشته باشد، ولی انسانها به طور کنایه و غیرمستقیم با فدا کردن هستی خویش در راه ایدئولوژیها به خوبی نشان دادهاند که سؤال مزبور با مطرح کردن مجموع کلی حیات که سپری میکردند، برای آنان با اهمیت تلقی شده است.
افلاطون میگوید: «کسی که نمیداند از کجا آمده است و به کجا میرود و چیست آن هدف اعلای زندگی که بایستی خود را برای وصول به آن به تکاپو بیندازد، منکر خویشتن است.»(مقدمه بارتلمی سنات هیلر بر کتاب سیاست ارسطو)
به طور کلی میتوان گفت: در گذرگاه تاریخ، هر فرد هشیاری که در پهنه تلاقی خطوط ماده و حیات برای کمترین لحظات توانسته است «منِ» خود را غوطهور شدن در شادی و اندوه و کششهای ضروری حیات بالاتربکشد و حیات را برای خود برنهد، فورا سؤال از هدف و فلسفه زندگی برای او مطرح شده است.
کوششهای درخشان فلاسفه یونان و اندیشمندان روم و همه بانیان مذاهب بزرگ درباره توجیه و تفسر حیات آدمی، خود دلیل بارزی است که میتواند تعمق آنان را در فلسفه و هدف حیات اثبات کند.
کسانی که اطلاع کافی از سرگذشت ایدهها و عقاید کلی درباره هستی دارند، میدانند که بروز آنها یکی از نتایج مطرح کردن «خود» به عنوان جزئی از هستی است. به خصوص این سؤال حیاتی در فرهنگ اسلامی به وسیله پیشتازان آنها، چه در مقام پاسخگویی به سؤال مزبور و چه به طور مستقل، دیده می شود. قرآن در حدود صد مورد درباره حیات و تشبیه و تفسیر و توجیه و بیان هدف آن تذکر داده است.
بنا به ملاحظات فوق، سؤال از فلسفه و هدف حیات از نظر تاریخی مساوی با تاریخ هشیاری آدمیان است. پاسخهایی که در آن دورانها به سؤال از هدف زندگی گفته میشد، متین و باشکوه و موقرانه بازگو میگشت، زیرا جهان هستی برای آنها عظمت و شکوه و جلالی داشت که آنان را وادار به احتیاط در بحث مینمود. در صورتی که در دورانهای اخیر به علت باز شدن برخی از رموز طبیعت و پیشرفتهای چشمگیر، یا به عبارت شایستهتر به جهت گسترش روابط انسان با طبیعت، به غلط چنین گمان میرفته است که هستی دارای آن ابهت و عظمت نیست، لذا سؤال مزبور با اینکه جدی است، سبکتر و بیاهمیتتر مطرح میگردد و متقابلا پاسخهایی نیز که به آن داده میشود، عامیانهتر است و از دیدگاههای محدودتری ناشی میشود. گویی مردم دوران ما در صدد برآمدهاند که فلسفه و هدف حیات را مانند فلسفه و هدف محسوس آب خوردن در موقع تشنگی بفهمند.
نکته دوم که موجب افزایش و شیوع سؤال مزبور شده است، دگرگون شدن چهره حیات به وسیله غوطهور شدن در عربدههای ناخودآگاه ماشین است که از اواخر قرن هجدهم به این طرف رو به گسترش است. در حقیقت، بانگ «فلسفه زندگی چیست؟» به ناله انسانهای فشرده شده در آهن پارههای عصر ماشینیزم بیشتر شباهت دارد تا پرسش حکیمانهای به دنبال داشته باشد. در نتیجه متفکرنماهایی که یا بیماری روانی شکنجه شان میداد و یا برای ارضای حس شهرت پرستی زمینه مناسبی برای خود میدیدند، به جای اینکه در جهت برداشتن سنگی که روی منبع حیات آدمیان افتاده است بکوشند، فریاد برآوردند که منبع آب ندارد و یا آب منبع تمام شده است و پوچی حیات را نتیجه گرفتند!
ویژگیها و مختصات زندگی هدفدار
زندگی دارای هدف، مختصاتی دارد که هر یک از آنها در عین وسیله بودن برای هدف اعلای زندگی، بعدی از هدف عالی نیز هست. از آن جهت که هدف اعلای حیات ورود به حوزه دیدار ربوبی است، لذا مختصات مورد بحث جنبه وسیلهای ندارد و از آن جهت که همین مختصات در آن هدف اعلی با وضعی تجریدیافته تثبیت میگردند، لذا دارای بعد هدفی نیز هستند، مانند پدیده علم که هم جنبه وسیلهای برای رسیدن به واقعیات دارد و هم به عنوان کمال روانی عنوان هدفی بر او صدق میکند. مختصات شش گانه که در این مباحث بررسی میشوند، مانند پدیدههای عارضی و اتفاقی برای زندگی هدفدار نیستند، بلکه به عنوان محصولات عالی در چنین زندگی شکوفا میگردند.
ارکان مختلف زندگی هدفدار به قرار زیر است:
1- تعهد برین
این است عالیترین ویژگی زندگی هدفدار که عنصر اساسی اومانیسم(انسانیت) به شمار میرود. تعهد برین عبارت است از شناخت موقعیت خویشتن در جهان هستی و ملتزم بودن به تکامل و به ثمر رسانیدن شخصیت. با بروز این ویژگی است که تعهدات اجتماعی و عمل به آنها نیز پرتوی از تعهد برین میگیرد و احساس سنگینی و فشار آنها مبدل به نیروی محرک زندگی میگردد و حیلهگریها و شانه خالی کردن به وسیله قدرت و سایر امتیازات در عمل به تعهدهای اجتماعی منتفی میشود، زیرا در این فرض تعهد با دیگران در حقیقت تعهدی با خویشتن است.
2- شناخت ارزش حیات
تنها زندگی هدفدار است که میتواند چهره واقعی حیات را نمودار سازد و آنرا از مفهوم یک پدیده معمولی فشرده در میان عوامل جبری بالاتر برد و در منطقه ارزشها قرار دهد. برای انسان با هیچ دلیل نمیتوان اثبات کرد که حیات در قلمرو اصلی خود، حقیقتی است که همه جانداران به منزله امواجی از آن حقیقتاند، مگر موقعی که حیات دارای هدف عالیتر بوده باشد که بتواند چهره واقعی آنرا بنمایاند.
مولوی میگوید:
بر مثال موج ها اعدادشان در عدد آورده باشد بادشان
که از آن سو جمله ملت یکی است صد هزاران سال و یک ساعت یکی است
احترام ذات که ایدهآل اعلای همه اومانیستها و طرفداران اعلامیه جهانی حقوق بشر و فلاسفه انسانشناس و ارباب مذاهب الهی و اخلاقیون است، جز با پذیرش این ویژگی زندگی هدفدار امکانپذیر خواهد بود.
3- برخورداری از روشنایی و سعادت
کیست که در تاریکیها و مشکلات زندگی بتواند «منِ» خود را از گیجی و اختلاف نجات بخشد؟ هر یک از انسانها به اندازه بزرگی و کوچکی شخصیتشان تاریکیها و بدبختیهایی دارند. گاهی این تاریکیها و بدبختیها جهان هستی و فضای روح آدمی را از دودهای بسیار غلیط پر میکنند تا جایی که حتی توانایی دیدن خود انسان را هم از دستش میگیرند و هرگونه مقاومت روانی را در هم میشکنند. در این حالات تنها و تنها قدرت هدف عالی زندگی است که از متلاشی شدن آدمی در آن تاریکیها و تیرهبختیها جلوگیری میکند.
منظور از ما روشنایی و سعادت آن نیست که همه شئون زندگی هدفدار روشن میشود و در لذایذی که معمولا آنها را سعادت مینامند غوطهور میگردد، بلکه مقصود این است که هدف اعلی شعاعی پرمعنا به تمامی شئون انسان و جهان میاندازد که در عین حال که جزئیات زندگی، تاریک و رنجآور است زمینه و محصول کلی حیات روشن و سعادتآمیز تلقی میگردد.
شما وقتی به کارگاه عظیمی وارد میشوید که دارای هزاران اجزاء و روابط است، ولی درباره آن اجزاء و روابط معلومات اندکی دارید، بدان جهت که میدانید کارگاه برای به وجود آوردن محصول مفیدی برپا شده و به کار افتاده است، گویی شناختی اجمالی به همه اجزاء و روابط کارگاه پیدا کردهاید، صرف انرژی و خستگی و بلکه وارد شدن جراحت از یکی از اجزاء آن کارگاه، شما را دچار بدبینی به کارگاه نمیکند، بلکه با توجه به مفید بودن و ضرورت محصول آن کارگاه، کار و کوشش مشقت بار را هم سعادتی برای خود احساس میکنید.
4- جدی گرفتن جهان هستی
با نظر به حکومت مطلقه قوانین بر همه اجزاء و روابط عالم هستی که منشأ به وجود آمدن دانش ما شده است. این حقیقت اثبات میشود که جهان هستی یک مجموعه سیستماتیک جدی است که به قول «ماکس پلانک» و «برتراند راسل»، این واقعیت جدی در پشت پرده نمودها و روابط فیزیکی جهان در جریان است. پلانک میگوید: «ما فیزیکدانان مانند باستانشناسانی هستیم که از خطوط و علامات طبیعی واقعیتهای عینی ماورای آن خطوط را میخوانیم.»
مسلم است که بدون جدی گرفتن جهان هستی، منطقی برای زندگی هدفدار نخواهیم داشت، به همین جهت میتوان گفت این ویژگی ممکن است، هم جنبه علی برای زندگی هدفدار داشته باشد و هم جنبه معلولی، زیرا اگر برای کسی جدی بودن جهان هستی اثبات شود، بیتردید جدی بودن زندگی برای او که جزئی از جهان هستی است اثبات خواهد گشت و بالعکس برای کسی که هدفدار بودن زندگی اثبات شود، مسلم است که به جهت رابطه جزء و کل میان هستی و انسان، جدی بودن و هدف داشتن جهان هستی نیز مورد پذیرش خواهد بود.
دلیل اینکه زندگی هدفدار، جهان هستی را جدی تلقی میکند، این است که قوانین حاکم بر عالم هستی را جدی نداند، در نتیجه خود زندگی محکوم به شوخی و پوچی خواهد گشت و فضیلتها و ارزشها و واقعیتها با انواع گوناگون خود جز یک مشت خیالات چیزی دیگری نخواهند بود.
5- به دست آوردن آزادی برین
وقتی که زندگی دارای هدف تلقی میشود، زنجیره گرانباری که در جریان کارزار ماده و حیات در وجود ما تعبیه شده است، از گردن روح باز و به دست و پای هوی و هوسهای بیاساس ما بسته میشود که ما آنرا «آزادی برین» مینامیم. در صورتی که در زندگی بیهدف، همان زنجیر از دست و پای هوی وهوسهای بیاساس ما باز و به گردن روح پیچیده خواهد شد که ما آنرا اصطلاحا «بیبند و باری حیوانی» مینامیم.
بر سر عیسی نهاده تنگ بار خر سکیزه میزند در مرغزار
زندگی با آزادی برین یکی از مختصات عالی زندگی هدفدار است. بدون به دست آوردن این آزادی که عبارت است از رهایی شخصیت آدمی از عوامل رکود و محدودیت در صندوقهای خودپرستی و تخیلات، حتی در سایر آزادیهایی که برای جریان معمولی حیات به دست آورده
شده است، مانند آزادی اجتماعی و آزادی عقیده، پاسخی منطقی برای معنای حیات نیافتهایم.
6- آزادساختن انسان از مطلق تراشیها
حس مطلقتراشی در درون آدمی چنان فعال و دقیق عمل میکند، که میتوان گفت یکی از مختصات کارگاه مغز آدمی، مطلقسازی است. هر گاه ذهن آدمی جزئیات دانستیها و خواستههای خود را به یک کل مستند سازد، مطلق آن کل را پذیرفته است. به عبارت عمومیتر، هرگاه ذهن آدمی وابستگی یک پدیده در اشکال مختلف را به منبعی پیوند دهد، مطلقی را مورد قبول قرار داده است.
همه دانشها و قضایایی که در آنها به کار میرود، مستند به قوانین کلی هستند. مقدار معینی از حرارت برای جوشانیدن آب، از قانون کلی پیروی میکند، بنابراین با در نظر گرفتن خاصیت گرماپذیری آب و پدیده جوشش آن، قانون کلی مزبور یک مطلق است. همچنین شعاع نور به هر جسمی که بتابد، بازگوکننده کانونی است که آن نور را به جریان میاندازد.
این قضیه استناد جزئی به کلی و وابسته بودن پدیده در جریان به منبع، منشأ مطلقهایی است که ذهن همه انسانها (به جز نیهیلیستها) را به خود مشغول داشته است.
از سوی دیگر عوامل متعددی وجود دارند که اغلب انسانها و حتی دانشمندان را از ارزیابی واقع بینانه مطلقها محروم میسازد، از قبیل:
1- عشق به مطلقی که به دست آورده است. مثلا وقتی که غریزه جنسی به عنوان یک مطلق، فروید را به خود جلب میکند، حاضر نیست سایر شئون بشری را دقیقا و از دیدگاه علمی بررسی نماید و مطلبی را که به نام غریزه جنسی پذیرفته است، به قلمرو معین خود منحصر سازد؛ زیرا بررسی سایر شئون بشری با عشق به مطلق مورد پذیرش او سازگار نیست.
2- کمی فرصت برای اندیشههای هم جانبه
3- شتابزدگی در تفسیر حیات و ... .
به جهت سه عامل مزبور است که به جای آنکه مطلقهای به دست آمده اصولی برای تکامل دانستیها و خواستنیهای ما باشند، در قالب مکتبهای فلسفی و ایدئولوژیکی، شکاف پرنشدنی در معارف ما به وجود میآورند. همین مکتبهای فلسفی و ایدئولوژیکی به جهت مطلقهایی که عرضه میکنند، تناقضهایی را به وجود میآورند که این تناقضها جو مغزهای بشری را به پوچگرایی سوق میدهند.
برای روشن شدن این مسأله کافی است به نظرات مربوط به عامل محرک تاریخ مراجعه کنیم که تقریبا سی مکتب به وجود آورده است و یا اگر به نظرات مربوط به اینکه واقعیت عینی چیست توجهی کنیم، خواهیم دید که بیش از دویست مکتب برای عرضه بشریت ساخته و پرداخته شده است.
زندگی هدفدار در جریان نظام(سیستم) بازخورد، مطلقی جز هدف اعلای زندگی نمیشناسد و کلیات و مطلقهای دیگر را به عنوان وسایلی برای آن مطلق تلقی میکند.
_______________
*برگرفته از کتاب فلسفه و هدف زندگی، محمدتقی جعفری، مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری، چاپ نهم، پائیز 1389.
12/10/2016 7:40:32 PM