شمار خانهها، مدارس، پایگاه امداد و ساختمانهایی که ساخته و وقف و هبه و هدیه کرده، از دستش در رفته است. پایگاه امدادی دیزین تنها یکی از این ساختمانهاست که با هزینه شخصی ساخته و به هلالاحمر بخشیده است.
او میگوید: خوشبختی من در این است که بچههایم از من در این راه پیشی گرفتهاند. 67 سال دارد و بیش از 20 سال از حضور داوطلبانهاش در هلالاحمر لنگرود میگذرد. همین همراهی، پای او را به طرحها و برنامههای مختلف داوطلبان هلالاحمر هم باز کرده است.
"بخشش" برای او دانه گندمی است که در خاک میکارد و میداند به زودی از هر دانه گندم، خوشه پرباری نصیبش میشود. آهنفروش است و رونق کسبوکارش را مدیون همین کمکها میداند.
محمود فاتح میگوید: "220 مسکن برای نیازمندان لنگرود ساختهام. دولت درصد کمی از هزینهها را پرداخت میکرد و مابقی را خودم جور میکردم. موسسهای خیریه دایر کرده بودم به نام خیریه مسکنساز امام رضا (ع).
اما بعدها که برای تمدید مجوز اقدام کردم، گفتند چون مدرک تحصیلی لیسانس نداری، نمیتوانی پروانه بگیری. بعد از آن خودم به تنهایی بار این کمکها را بر عهده گرفتم. از تهیه نقشه خانه تا ساخت و … همه با نظارت من در روستاهای لنگرود انجام میشد. دیدن برق خوشحالی در چشمان نیازمندان، وقتی سرپناهی بالای سر خود میدیدند برای من از هر چیز دیگری ارزشمندتر است.
حتی وقتی دست و بالش کمی خالی میشود یا روزگار به تنگش میآورد، یادش میافتد که باید کمک بیشتری به نیازمندان کند؛ دانههای بیشتری بکارد تا روزگار هم با او سخاوتمندانهتر تا کند.
محمود فاتح میگوید: تا به حال نشده که به کسی کمک کنم و خیلی زود چندین برابر آن کمک را دست قضا و روزگار به من برنگردانده باشد. برای همین هم وقت گرفتاری به جای اینکه غرق مشکل خودم شوم، خودم را به آب و آتش میزنم تا بتوانم گرهی از کار یک نیازمند باز کنم.
حضور داوطلبانه
مشارکت در طرحهای داوطلبانه هلالاحمر، کمک به سیلزدگان سال 98، کمک به آزادی زندانیان جرایم غیرعمد، خرید جهیزیه و وسایل زندگی، کمکهزینههای درمان و… و هر جایی که نیاز به کمکش باشد، خودش را میرساند.
محمود فاتح میگوید: وقتی نیازمندی برای کمک به من معرفی میشود، فرقی نمیکند برای چه کاری نیاز به حمایت دارد تا آنجا که بتوانم و خیالم راحت شود که مشکلش حل شده، به او کمک خواهم کرد.
از برق شادیای میگوید که در چشمان دختربچهای در روستای لیلاکوه دویده بود: زنی را به من معرفی کردند که از روی ناچاری همراه دختر کوچکش در خانه پدرشوهرش زندگی میکرد، در حالی که مرد خانواده فوت شده بود.
ظاهرا پدربزرگ رابطه خوبی با نوه نداشت و او را اذیت میکرد. تعریف کرده بودند که حتی به این بچه اجازه روشنکردن تلویزیون را هم نمیداد. برایشان خانهای ساختیم تا بتوانند زیر سقف خانه خود زندگی کنند.
بعد از تکمیل خانه، تلویزیونی هم برایشان بردم. برق شادی را در چشمان دختر میدیدم که از دیدن تلویزیونی که دیگر مال خودشان بود، چگونه میدرخشید. این بهترین خاطرهای است که از کمککردن به دیگران برای همیشه در ذهن من خواهد ماند.
البته خاطرهها همیشه هم خوش نیست؛ خانوادههای محرومی که از کوچکترین حقوق خود محروم بودهاند، گاهی تلافی خشم و ناراحتیهای خود را بر سر او هوار کردهاند: «برای زنی که پنج فرزند معلول داشت و بیسرپناه بودند، خانه میساختیم.
این زن آنقدر در فشار بود و با مشکلات متعددی دستوپنجه نرم میکرد که به محض دیدن من فحش میداد و نفرین میکرد. حتما فکر کرده بود من از مسئولان و مدیران هستم و مسبب وضعیتی که در آن گرفتار است»
فرزندان همراه
کمسن و سالترین عضو خانوادهاش است و با این حال خواهرزادهها و برادرزادههایش او را «بابابزرگ» صدا میزنند؛ آن هم به خاطر در همیشه باز خانهاش که محفلی برای دور هم جمعشدن اعضای خانواده و اقوام است و جای خالی خانه پدربزرگ را برای آنها پر میکند.
فاتح میگوید: دختر و پسرم هم کمک به دیگران را در اولویت زندگی خودشان گذاشتهاند و حتی از من پیشی میگیرند. این برای من بزرگترین دلخوشی است.
به سالهای دور گذشته برمیگردد، روزهایی که هنوز نوجوانی و جوانی را در پیش داشت: سن و سالی نداشتم. برای اولین بار آب لولهکشی و برق شهری به روستای ما در لنگرود آورده بودند. برای تحویل و آوردن کنتورهای برق داوطلب شدم و تا وصلشدن برق آخرین خانه، به مردم روستا کمک کردم.
این از قدیمیترین خاطراتی است که از کار داوطلبانه دارم؛ کاری که برای رضای خدا و حلشدن مشکلی از کار دیگران انجام داده بودم و حسی بسیار شیرین و لذتبخش برای من داشت. همین تجربهها به مرور بیشتر و بیشتر شد.
حالا دیگر مردم این منطقه من را میشناسند. برای تعمیر خانه، خرید خانه، پرداخت اجاره، تامین هزینه درمان، کمک تحصیلی و هر مشکل دیگری که به من مراجعه کنند، دست رد به سینهشان نمیزنم. گاهی نهادهایی مثل بهزیستی و بنیاد مسکن و … برای مشارکت در پروژهها سراغم میآیند.
این روزها سرگرم ساختن باشگاه ورزشی در نزدیکی ساختمانهای مسکن مهر است. او میگوید: این ورزشگاه را به پیشنهاد و درخواست سپاه برای ساکنان مسکن مهر میسازیم. وقتی شنیدم اهالی این محله از باشگاه و زمین ورزشی محروم هستند، گفتم در این راه هر کمکی از دستم بربیاید، انجام میدهم.
این پیشنهادها را میپذیرد چون میگوید کشورش را آباد میخواهد.
پایگاه اطلاع رسانی جمعیت هلال احمر